روزی که قلب ِ آدمی از سنگ می شد
دل ها برای آرزوها تنگ می شد !
پیوند ِ ما با دوستی چون آرزوها ؛
تا آخرین روز ِ جهان کمرنگ می شد!
با بمب های نفرت و رگبار ِ کینه ؛
در سرزمین های خدایی جنگ می شد
دائم به صف می کرد سربازان ِ کینه
دنیا ! و دل، ظالمترین پافنگ می شد
آنجا که نا مردی به دلها شعله می زد
مرد ِ شجاعت؛ تیر باران لنگ می شد
لحن ِ صدای کودکان در کوچه هاشان ؛
آغاز ِ بازی ؛ کیش و بوف و بنگ می شد
باید ز تن خون می چکید آن روز تا خاک ؛
با انفجار ی تازه ، از یک رنگ می شد
غلتیدن ِ تن های خونین بر تن ِ خاک ؛
با جیغِ زن ها رقص ِ هم آهنگ می شد
روزی که بازی های کودکها تفنگ است ؛
باید کنارش خاله بازی ، ننگ می شد!
...
من یا تو؟
سکه دوستی!
بیهوده!
یاد
بهار!
ذهن پنجره!
!
تیغ زمانه!
!!!
!
بی صدا
سر در گریبان!
از جنس خودم!
فصل کشتار!
[همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]